ماجرای خیانت
جک در حال مرگ بود و همسرش کنار تخت او نشسته بود.
جک با صدایی ضعیف به همسرش گفت: عزیزم چیزی هست که باید قبل از مرگم پیش تو اعتراف کنم
همسرش جواب داد: هیچ نیازی نیست
مرد پافشاری کرد و گفت: حتما باید این کار را انجام بدهم تا در آرامش بمیرم
مرد ادامه داد: من با خواهرت و با بهترین دوستت رابطه داشتم
همسرش به آرامی در پاسخ گفت: میدانم عزیزم، حالا بخواب و بگذار که زهر کارش را انجام دهد!!!